عمق بیچارگی !
بسم الله الرحمن الرحیم
بی میل , کلید می اندازم ..
کیفم را روی مبل پرت می کنم , چادرم را , لباس هایم را ...
می نشینم گوشه ,
خیره به دیوار
گرسنگی امان نمی دهم ,
بلند می شوم ...
وقتی به خانه می آیی و بوی گرم زندگی از آن نمی آید ولو به قدر بوی نانی تازه ,
با مرگ فاصله ی چندانی نداری چه بسا که در آغوشش کشیده ای !
یک تخم مرغ بر میدارم ,
مثل دیشب , مثل دیروز ظهر ...
چه فرقی می کند ؟!
دلت که به چیزی خوش نباشد می شود همین !
تابه را روی گاز می گذارم و خالی , زیر را روشن می کنم ...
می گویند بخارش سرطان زاست اما نه برای من که غم , تا عمق جانم پیش رفته ...
بی حوصله تخم مرغ را می زنم ...
کسی که بخارات تابه ی روی گازش برایش مهم نباشد ,
کسی که برایش مهم نباشد که هر روزش تخم مرغ است !
کسی که برایش مهم نباشد که هر روز , تخم مرغش سوخته است حتی !
کسی که برایش مهم نباشد کف تابه خراشیده شده و می گویند سرطان زاست !
کسی که برایش مهم نباشد دستش با تخم مرغ ! سوخته ...
کسی که ...
می بینید ؟!
مرده ها آدم های عجیبی نیستند ...
مرده ها فقط گرسنه شان می شود
فقط می خوابند ..
______
+ #س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :